عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 18 بهمن 1392
بازدید : 2335
نویسنده : amin
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری, شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟ . . بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید

:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان کوتاه , داستان کوتاه خنده دار , داستان کوتاه و خنده دار پیرزن , داستان کوتاه طنز , داستان جالب , داستان کوتاه جالب و خنده دار ,
تاریخ : 27 آبان 1389
بازدید : 1033
نویسنده : amin

مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت.

"پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم

من به یک یهودی پناه دادم"

مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم !

"اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من

هفته ای بیست شیلینگ بپردازد"




:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه , داستان , داستان جالب ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

به silverstar خوش اومدین امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا سپری کنین اگه کسی مایل به تبادل لینک بود مارو لینک کنین و قسمت نظرات وبلاگ خبر بدین

به نظر شما این وبلاگ ارزش تبدیل شدن به یک سایت رسمی رو داره


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نوشته ی طنز.جوک.خنده و آدرس silverstar.loxblog.ir
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com